بعد از سالیان سال، «چلمیها» متمدن شدند.
آنها یاد گرفتند بخوانند و بنویسند و آنگاه کلماتی چون "مشکلات" و "بحران" به وجود آمد.
از لحظهای که کلمهی "بحران" در زبان مردم پیدا شد، آنها متوجه شدند که در چلم بحران وجود دارد!
آنها میدیدند در شهر چیزهایی وجود دارد که اصلا خوب نیست.
اولین کسی که برای چنین وضعی کلمهی "بحران" را ابداع کرد گرونام اول، اولین حاکم شهر بود .
یک روز گرونام به شله میل دستور داد اعضای شورا را جمع کند.
وقتی آنها جمع شدند گرونام گفت:
"ای دانایان و فرزانگان، در چلم بحران وجود دارد
اغلب شهروندان نانی برای خوردن ندارند، آنها لباسهای کهنه به تن میکنند و خیلی از آنها از سرفه و سرماخوردگی رنج میبرند.
چطور میتوانید این بحران را برطرف کنید؟"
فرزانگان آنچنان که رسم بود، هفت روز و هفت شب فکر کردند تا بالاخره گرونام اعلام کرد:
"وقت تمام شد، بیایید ببینم چه میگویید." لگیش منگ اولین کسی بود که سخن گفت:
" حضرتعالی میدانید که فقط عدهی بسیار کمی از آدمهای تحصیلکرده در چلم هستند که میفهمند بحران یعنی وضعیتِ بد و اسفناک.
پس بیایید قانونی وضع کنیم که استفاده از این کلمه ممنوع شود، آنوقت خیلی زود این کلمه فراموش خواهدشد.
بعد هم دیگر هیچکس نمیفهمد که بحران وجود دارد و ما دانایان هم مجبور نیستیم برای حل آن به کلهی مبارکمان فشار بیاوریم و مغزمان را خراب کنیم."
*چلم: نام یک شهر واقعی در لهستان است که مردمان آن را از گذشتههای دور تا به امروز به سادهلوحی میشناسند.
آیزاک بشویتس سینگر
احمقهای چلم و تاریخشان
مترجم: پروانه عروجنیا
نظرات شما عزیزان: